شهر گل ها

 

امان از دست این رژها و ریمل ها و موچین ها

امان از دست دامن ها، فغان از دست این جین ها

 

امان از دست میناها و دیناها و تیناها

امان از دست ساراها و سیماها و سیمین ها

 

تمام دختران میهن من مثل گل هستند

امان از دست مریم ها و نرگس ها و نسرین ها

 

 به یاد لیلی و شیرین و ویس داستان ها بود

که می زد قلب مجنون ها و خسروها و رامین ها

 

ولی افسوس، دوران پلشت گشت ارشاد است

امان از دست خواهرهای زشت توی ماشین ها

 

مگر ارشاد شد فرهاد یا ارشاد شد مجنون

به ضرب وزور زندان و ون و باتوم و پوتین ها؟

 

دریغا، این جناب ایکس از روزی که یادش هست

طلبکار است از ما بی بصیرت ها و بی دین ها

 

چه بی انصاف هستم، ایکس هم یابوی مطلق نیست

که ضمن خواندن راپورت های این خبرچین ها

 

جناب ایکس گاهی هم دو بیتی شعر می گوید

امان از دست منقل ها و انبرها و مرفین ها

 

سپس تمرین ادراک جمال ذات حق دارد

امان از دست تمرین ها و تمرین ها و تمرین ها

 

زغال خوب و حال خوب و فال خوب و مال خوب

خدایا، شیخ گردانم؛ چه حالی می کنند این ها

 

 

همین دیشب ته این کوچه کاری مبتذل کردم

یکی از دختران میهن خود را بغل کردم

 

ببخش آقا، نزن ما را که هر کار آن وسط کردم

جوان بودم، نفهمیدم، غلط کردم، غلط کردم

 

اگر لب های یارو را گرفتم مثل خر خوردم

شکر خوردم، شکر خوردم، شکر خوردم، شکر خوردم

 

غرض تمرین ادراک جمال ذات حق بود و

خودم هم مستحق بودم، طرف هم مستحق بود و

 

یهو دیدم که از عرفان مورددار سرشارم

مگر من دل ندارم؟ بعله، دارم، خوبشم دارم

 

یهو دیدم که سیمرغم، یهو دیدم که عطارم

يهو ديدم كه سبحانی، أنا الحق، من چه می خارم

 

یهو دیدم که –  یوهو –  ناصرالدین شاه قاجارم

معاذالله، ایشانم؛ عصای عاج هم دارم

 

عجب عرفان مرطوبی، عجب عرفان مرغوبی

زهی صورت، زهی معنی، زهی خوبی، زهی خوبی

 

مِن المخلوق اِلی الخالق و کُنتُ فانیاً فِی الله

مرا دریاب خالق، آمدم، آ... آ... اِهِه، اُه، آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آه!

 

چه حالی داد آن بالا، میان ابرها، اما

مفاسد حبس کرده شیخ نجم الدین کبری را